اعظم (ص) و شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) و نيز شهادت امام رضا (ع) تسليت باد
راز انکار رحلت پیامبر صلی الله علیه و اله رسول اكرم(ص)در آخرين سفرحج(در عرفه)، در مكه، در غديرخم، درمدينه قبل از بيمارى و بعد از آن در جمع ياران يا در ضمنسخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هيچ ابهام، از رحلت خود خبرداد.
چنان كه قرآن رهروان رسول خدا(ص)را آگاه ساخته بود كه پيامبرهم در نياز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بيمارى وپيرى مانند ديگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد. در حجه الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: مناسك خود را از من فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم. هرگز مرا ديگردر اين جايگاه نخواهيد ديد. هنگام بازگشت نيز در اجتماع بزرگ حاجيان فرمود:
نزديك استفراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم.
عبدالله بن مسعود گويد: پيامبراكرم(ص)يك ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض كرديم: اى رسول خدا! رحل تشما در چه موقع خواهدبود؟ فرمود: فراق نزديك شده و بازگشتبه سوى خداوند است.
زمانى نيز فرمود: نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق رااجابت نمايم و من دو چيزگران در ميان شما مى گذارم و مىروم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم... و خداوند لطيف و آگاه به من خبرداد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر برمنوارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود.
روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگين و نگرانند. پيامبر در حالى كه به فضل بن عباس و على بنابىطالب(ع)تكيه داده بود به سوى مسجد رهسپار گرديد و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پيامبر خود درهراس هستيد. آيا پيش از من، پيامبرى بوده است كه جاودان باشد؟! آگاه باشيد، من به رحمت پروردگار خود خواهم پيوست و شما نيز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهيد شد... .
در فرصتى ديگر مردم را به رعاي تحقوق انصار سفارش و در خطاببه انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزديك است، من دعوت شده ودعوت را پذيرفته ام... بدانيد دو چيز است كه از نظر من بين آندو هيچ تفاوتى نيست. اگر بين آن دو مقايسه شود به اندازه تارمويى بين آن دو فرقى نمى گذارم. هركس يكى را ترك كند مثل ايناست كه آن ديگرى راهم ترك كرده است... آن دو كتاب آسمانى واهل بيت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبيت من رعايت كنيدو...(نيز فرمود:آيا شما را به چيزى راهنمايى نكنم كه اگر بدان چنگ زنيد، پس از آن هرگز به ضلالت نيفتيد؟ گفتند: بلى، اى رسولخدا. فرمود: آن(چيز)على است. با دوستى من دوستش بداريد و بهاحترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بداريد. آنچه گفتم جبرئيل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
ابن حجر هيثمى گويد: پيامبر اكرم(ص)در بيمارى خود كه به رحلتش انجاميد، فرمود: مرگ من به همين زودى فرا مىرسد و من سخن خود را به شمارساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشيد، من كتابپروردگارم و اهلبيت خود را در ميان شما مى گذارم و مى روم.(سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:اين شخص على بن ابىطالباست كه همراه با قرآن است و قرآن با على است و از يكديگر جدانشوند تا روز قيامت كه با من ملاقات نمايند.در روز دوشنبه آخرين روز از زندگى رسول اكرم(ص)آن بزرگوار درمسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنه ها شعله ورگرديده و فتنه ها همچون پاره هاى امواج تاريك شب روى آورده است.
رسول خدا(ص)در حالى جان سپرد كه سر در دامن على بن ابى طالب(ع)داشت.على(ع) شيون كنان، رحلت پيامبر(ص) را به اطرافيان خبر داد. در اين زمان ابوبكر به محل سكونت خود در«سنح» رفته بود و عايشه به دنبال وى فرستاد تا بى درنگ به شهرآيد.انكار رحلت رسول خدا(ص)چون خبر وفات پيامبر(ص)زمزمه شد، عمر به نهيب فرياد برآورد: هرگز چنين نيست. اين بعضى از منافقانند كه مى پندارند پيامبرمرده است! مردم بدانيد، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلكه به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل روز از پيروان خود غايب بود و پس ازاين كه گفته شد او مرده است به نزد ايشان بازگشت.
به خداسوگند، رسول خدا باز مى گردد و دست و پاى كسانى را كه گمان برده اند او مرده است، قطع خواهد كرد. او بىوقفه مردم را بيم مى داد و در هراس و ترديد مىگذارد و آن كلمات را به قدرى تكرار كرد كه دهانش كف نمود. مى گفت: هركس بگويد او مرده است با اين شمشير سرش را از تن جدا خواهم كرد. خداوند تا وعدهه ايش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خودنمىبرد.در آن هنگامه از خانواده حضرت كسى ترديد در رحلت رسول گرامى(ص)نداشت و از همين رو جز عباس، شنيده نشد كه كسى با عمرسخن گفته و به او توجهى كرده باشد. جز اين كه برخى چون آشوب آفرينى عمر را ديدند، گفتند: او چه مى گويد!! از وى بپرسيدمگر رسول خدا(ص)در اين باره به تو چيزى فرموده كه اين گونه سراسيمه و آشفته سخن مى گويى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا. موضوع رحلتبراى خاندان پيامبر و مردم چنان قطعى و بديهى بودكه ابن ام مكتوم نابينا نيز كه جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمىديدهمانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مى گويى؟! مگرقرآن نيست كه مى فرمايد:
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين
محمد جز فرستاده اى كه پيش از او هم پيامبرانى(آمده و)گذشتند،نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود(به شيوهجاهليت)برمى گرديد! هركس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.
عباس مى افزود: ترديد نيست كه رسول خدا(ص)مرده است. بياييد اورا دفن كنيم. (با فرض قطعى كه وى مرده است.)آيا خداوند شما رايك بار طعم مرگ مىچشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آناست كه دوبار بميرد. بياييد او را دفن كنيم. اگر راستباشد كهاو نمرده بر خداوند دشوار نيست كه خاك را از روى او به يك سوزند و... .
با اين حال، عمر بدون كمترين توجه به اعتراض آنان، بر نظرخود پافشارى مى كرد تا آن كه چند ساعتى بعد ابوبكر از محل سكونتخود در سنح رسيد. و چون چشم به جسد مطهر پيامبر(ص)دوخت، همان آيه را كه پيشتر ديگران خوانده بودند خواند و عمر را به سكوت فراخواند و او نيز ساكت بر زمين نشست و گفت: گويا اين آيه راپيش از اين نشنيده بودم. آيا اين از قرآن است؟!انگيزه انكار رحلت محققان و مورخان اهل تسنن برپايه اعتراف عمر انگيزه او رازمينه سازى براى رسيدن ابوبكر به مدينه ياد كرده اند.
ابن ابى الحديد مى نويسد: عمر با اين اقدام مى خواست فرصتى براىرسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد; زيرا او در فرداى«سقيفه» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى ازاظهارات روز گذشته درانكار وفات پيامبر(ص)، گفت: وقتى فهميدم رسول خدا(ص)از دنيا رفته است، ترسيدم برسر زمامدارى، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يااز اسلام برگردند.
در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دينو دولت بود.(! )تاابوبكر برسد... چنين دروغ مصلحت آميز در هرآيينى مشروع مى باشد. او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شك انداخت و آنها رااز فكر در مورد اوضاع بعد از پيغمبر(ص)و حوادثى كه انتظار وقوع آن مى رود، غافل نمود. عمر هر چند براى انديشيدن و چاره جويى به منظور توفيق درتصميم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:
1- طرح او براى مردم دوستدار پيامبر اميدوار كننده بود. آنها آرزو مى كردند اين سخن راست درآيد و رهبر خود را بدين زودىاز دست ندهند.
2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نويد مى داد كه محمدخاتم(ص)نيز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و بهزودى بازمى گردد
3- برپايه آن ادعا چون پيامبر زنده است نيازى به كوشش براى تعيين جانشين او نيست.
4- فرد معتقد به مرگ پيامبر، منافق است و اقدام به بيعتباجانشين او علامت نفاق و تلاش براى ايجاد اختلاف ميان مسلماناناست.5- با آن كه به مرگ پيامبر اعتقاد يابد و با كسى به عنوانجانشين پيامبر بيعت كند بايد دست و پايش را قطع كرد.6- اين كه عمر تا پيش از ورود ابوبكر به سخن هيچ كس توجهنكرد و چون ابوبكر رسيد و جملهاى مىگويد و عمر آرام مىگيرد; زيركانه نقش ابوبكر را بزرگ مىنماياند. اين واقعه حتى اگر صحنه سازى از پيش طراحى شده نبود، تا همين جا مى توانست مردم را بهنقش ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجهسازد.
بسى جاى تعجب و تاسف است كه برخى نويسندگان غير شيعه، گاه در دفاع و توجيه واكنش عمر مى نويسند: اين رفتار عمر از شدت علاقه اش به پيامبر و به موجب دهشت زدگى او از رحلت حضرت بود! حالآنكه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پيرامون رفتار ديروزش مطالبى گفته است كه هيچ اين توجيه و جانبدارى راتاييد نمى كند.
ابن ابى الحديد عذرخواهى عمر را چنين نقل كرده است: وقتى فهميدم رسول خدا(ص) از دنيا رفته است، ترسيدم برسرزمامدارى،جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و ديگران، زمامدارى را به دستگيرند يا از اسلام بازگردند.افزون براين، بايد پرسيد:
1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پيامبر(ص)بود، مى بايست پس از اعلام قطعى ابوبكر، بردهشت وى افزوده مىشد نه اين كه آرامگيرد و بر زمين نشيند!
2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسيل و تشييع پيامبرشركت نجست و بى درنگ به سقيفه شتافت؟
3- چرا جز او چنين هراسان و دهشت زده نشد؟ آيا اندوه وى ازدختر گرامى پيامبر بيشتر بود؟ چرا ابوبكر كه خشونت و قساوت قلب او را نداشت دچار چنين حالى نشد؟
4- آيا آن رفتار نيز از علاقه به پيامبر بود كه درحال حيات حضرت به وى نسبت هذيان و بيهوده گويى داد و به ديگران نيز نهيبزد كه گوش به حرف او ندهيد، درك و حواس درستى ندارد كه چهمىگويد؟!
5- چرا شبهه وفات نكردن پيامبر تنها براى عمربن خطاب پيشآمد؟ او از كجا و به كدام آيه و روايت چنين حدس زد كه رسولخدا(ص)نمرده است و چون موسى به ميقات رفته و به زودى بازمىگردد و دست و پا قطع مىكند؟!
6- هنگامى كه اسامه براى تاخير درحركتسپاه خود عذر مى آوردكه نخواستم از مسافران حال تو را جويا شوم، خوب بود عمر مىگفت: اين بيتابى چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است كه تا وعدههايشمحقق نشود، پيامبر(ص)از دنيا نخواهد رفت. اين كه عمر خود عذرمىآورد كه در اين روزهاى حساس نبايد پيامبر را بدين حال تنهاگذاشت دليل آن است كه آنها همه مىدانستند كه به زودى رسولخدا(ص)رحلتخواهد كرد.
7- چرا او پيش از تحقيق و اطمينان، اين گونه جنجالبرانگيخت؟8- چه حكمت داشت كه تنها با تاييد ابوبكر آرام گرفت نه باسخن ديگران؟ «آياتى كه ابوبكر خواند، نبايد سبب شود كه اوتغيير عقيده دهد، زيرا مفاد آيات جز اين نيست كه پيامبر(ص)نيزبه سان مردم مىميرد، در صورتى كه خليفه منكر امكان مرگ او نبودبلكه مى گفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسيده است، زيرا هنوزكارهايى ناتمام مانده و رسالتهايى انجام نگرفته است.» به اعتراف ابنابىالحديد آن جنجال همه بهانه اتلاف وقتبراىرسيدن ابوبكر بود و جز اين، علتى نداشت.
نویسنده : یوسف بوشهری
راز انکار رحلت پیامبر صلی الله علیه و اله رسول اكرم(ص)در آخرين سفرحج(در عرفه)، در مكه، در غديرخم، درمدينه قبل از بيمارى و بعد از آن در جمع ياران يا در ضمنسخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هيچ ابهام، از رحلت خود خبرداد.
چنان كه قرآن رهروان رسول خدا(ص)را آگاه ساخته بود كه پيامبرهم در نياز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بيمارى وپيرى مانند ديگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد. در حجه الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: مناسك خود را از من فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم. هرگز مرا ديگردر اين جايگاه نخواهيد ديد. هنگام بازگشت نيز در اجتماع بزرگ حاجيان فرمود:
نزديك استفراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم.
عبدالله بن مسعود گويد: پيامبراكرم(ص)يك ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض كرديم: اى رسول خدا! رحل تشما در چه موقع خواهدبود؟ فرمود: فراق نزديك شده و بازگشتبه سوى خداوند است.
زمانى نيز فرمود: نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق رااجابت نمايم و من دو چيزگران در ميان شما مى گذارم و مىروم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم... و خداوند لطيف و آگاه به من خبرداد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر برمنوارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود.
روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگين و نگرانند. پيامبر در حالى كه به فضل بن عباس و على بنابىطالب(ع)تكيه داده بود به سوى مسجد رهسپار گرديد و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پيامبر خود درهراس هستيد. آيا پيش از من، پيامبرى بوده است كه جاودان باشد؟! آگاه باشيد، من به رحمت پروردگار خود خواهم پيوست و شما نيز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهيد شد... .
در فرصتى ديگر مردم را به رعاي تحقوق انصار سفارش و در خطاببه انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزديك است، من دعوت شده ودعوت را پذيرفته ام... بدانيد دو چيز است كه از نظر من بين آندو هيچ تفاوتى نيست. اگر بين آن دو مقايسه شود به اندازه تارمويى بين آن دو فرقى نمى گذارم. هركس يكى را ترك كند مثل ايناست كه آن ديگرى راهم ترك كرده است... آن دو كتاب آسمانى واهل بيت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبيت من رعايت كنيدو...(نيز فرمود:آيا شما را به چيزى راهنمايى نكنم كه اگر بدان چنگ زنيد، پس از آن هرگز به ضلالت نيفتيد؟ گفتند: بلى، اى رسولخدا. فرمود: آن(چيز)على است. با دوستى من دوستش بداريد و بهاحترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بداريد. آنچه گفتم جبرئيل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
ابن حجر هيثمى گويد: پيامبر اكرم(ص)در بيمارى خود كه به رحلتش انجاميد، فرمود: مرگ من به همين زودى فرا مىرسد و من سخن خود را به شمارساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشيد، من كتابپروردگارم و اهلبيت خود را در ميان شما مى گذارم و مى روم.(سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:اين شخص على بن ابىطالباست كه همراه با قرآن است و قرآن با على است و از يكديگر جدانشوند تا روز قيامت كه با من ملاقات نمايند.در روز دوشنبه آخرين روز از زندگى رسول اكرم(ص)آن بزرگوار درمسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنه ها شعله ورگرديده و فتنه ها همچون پاره هاى امواج تاريك شب روى آورده است.
رسول خدا(ص)در حالى جان سپرد كه سر در دامن على بن ابى طالب(ع)داشت.على(ع) شيون كنان، رحلت پيامبر(ص) را به اطرافيان خبر داد. در اين زمان ابوبكر به محل سكونت خود در«سنح» رفته بود و عايشه به دنبال وى فرستاد تا بى درنگ به شهرآيد.انكار رحلت رسول خدا(ص)چون خبر وفات پيامبر(ص)زمزمه شد، عمر به نهيب فرياد برآورد: هرگز چنين نيست. اين بعضى از منافقانند كه مى پندارند پيامبرمرده است! مردم بدانيد، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلكه به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل روز از پيروان خود غايب بود و پس ازاين كه گفته شد او مرده است به نزد ايشان بازگشت.
به خداسوگند، رسول خدا باز مى گردد و دست و پاى كسانى را كه گمان برده اند او مرده است، قطع خواهد كرد. او بىوقفه مردم را بيم مى داد و در هراس و ترديد مىگذارد و آن كلمات را به قدرى تكرار كرد كه دهانش كف نمود. مى گفت: هركس بگويد او مرده است با اين شمشير سرش را از تن جدا خواهم كرد. خداوند تا وعدهه ايش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خودنمىبرد.در آن هنگامه از خانواده حضرت كسى ترديد در رحلت رسول گرامى(ص)نداشت و از همين رو جز عباس، شنيده نشد كه كسى با عمرسخن گفته و به او توجهى كرده باشد. جز اين كه برخى چون آشوب آفرينى عمر را ديدند، گفتند: او چه مى گويد!! از وى بپرسيدمگر رسول خدا(ص)در اين باره به تو چيزى فرموده كه اين گونه سراسيمه و آشفته سخن مى گويى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا. موضوع رحلتبراى خاندان پيامبر و مردم چنان قطعى و بديهى بودكه ابن ام مكتوم نابينا نيز كه جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمىديدهمانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مى گويى؟! مگرقرآن نيست كه مى فرمايد:
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين
محمد جز فرستاده اى كه پيش از او هم پيامبرانى(آمده و)گذشتند،نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود(به شيوهجاهليت)برمى گرديد! هركس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.
عباس مى افزود: ترديد نيست كه رسول خدا(ص)مرده است. بياييد اورا دفن كنيم. (با فرض قطعى كه وى مرده است.)آيا خداوند شما رايك بار طعم مرگ مىچشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آناست كه دوبار بميرد. بياييد او را دفن كنيم. اگر راستباشد كهاو نمرده بر خداوند دشوار نيست كه خاك را از روى او به يك سوزند و... .
با اين حال، عمر بدون كمترين توجه به اعتراض آنان، بر نظرخود پافشارى مى كرد تا آن كه چند ساعتى بعد ابوبكر از محل سكونتخود در سنح رسيد. و چون چشم به جسد مطهر پيامبر(ص)دوخت، همان آيه را كه پيشتر ديگران خوانده بودند خواند و عمر را به سكوت فراخواند و او نيز ساكت بر زمين نشست و گفت: گويا اين آيه راپيش از اين نشنيده بودم. آيا اين از قرآن است؟!انگيزه انكار رحلت محققان و مورخان اهل تسنن برپايه اعتراف عمر انگيزه او رازمينه سازى براى رسيدن ابوبكر به مدينه ياد كرده اند.
ابن ابى الحديد مى نويسد: عمر با اين اقدام مى خواست فرصتى براىرسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد; زيرا او در فرداى«سقيفه» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى ازاظهارات روز گذشته درانكار وفات پيامبر(ص)، گفت: وقتى فهميدم رسول خدا(ص)از دنيا رفته است، ترسيدم برسر زمامدارى، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يااز اسلام برگردند.
در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دينو دولت بود.(! )تاابوبكر برسد... چنين دروغ مصلحت آميز در هرآيينى مشروع مى باشد. او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شك انداخت و آنها رااز فكر در مورد اوضاع بعد از پيغمبر(ص)و حوادثى كه انتظار وقوع آن مى رود، غافل نمود. عمر هر چند براى انديشيدن و چاره جويى به منظور توفيق درتصميم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:
1- طرح او براى مردم دوستدار پيامبر اميدوار كننده بود. آنها آرزو مى كردند اين سخن راست درآيد و رهبر خود را بدين زودىاز دست ندهند.
2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نويد مى داد كه محمدخاتم(ص)نيز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و بهزودى بازمى گردد
3- برپايه آن ادعا چون پيامبر زنده است نيازى به كوشش براى تعيين جانشين او نيست.
4- فرد معتقد به مرگ پيامبر، منافق است و اقدام به بيعتباجانشين او علامت نفاق و تلاش براى ايجاد اختلاف ميان مسلماناناست.5- با آن كه به مرگ پيامبر اعتقاد يابد و با كسى به عنوانجانشين پيامبر بيعت كند بايد دست و پايش را قطع كرد.6- اين كه عمر تا پيش از ورود ابوبكر به سخن هيچ كس توجهنكرد و چون ابوبكر رسيد و جملهاى مىگويد و عمر آرام مىگيرد; زيركانه نقش ابوبكر را بزرگ مىنماياند. اين واقعه حتى اگر صحنه سازى از پيش طراحى شده نبود، تا همين جا مى توانست مردم را بهنقش ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجهسازد.
بسى جاى تعجب و تاسف است كه برخى نويسندگان غير شيعه، گاه در دفاع و توجيه واكنش عمر مى نويسند: اين رفتار عمر از شدت علاقه اش به پيامبر و به موجب دهشت زدگى او از رحلت حضرت بود! حالآنكه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پيرامون رفتار ديروزش مطالبى گفته است كه هيچ اين توجيه و جانبدارى راتاييد نمى كند.
ابن ابى الحديد عذرخواهى عمر را چنين نقل كرده است: وقتى فهميدم رسول خدا(ص) از دنيا رفته است، ترسيدم برسرزمامدارى،جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و ديگران، زمامدارى را به دستگيرند يا از اسلام بازگردند.افزون براين، بايد پرسيد:
1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پيامبر(ص)بود، مى بايست پس از اعلام قطعى ابوبكر، بردهشت وى افزوده مىشد نه اين كه آرامگيرد و بر زمين نشيند!
2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسيل و تشييع پيامبرشركت نجست و بى درنگ به سقيفه شتافت؟
3- چرا جز او چنين هراسان و دهشت زده نشد؟ آيا اندوه وى ازدختر گرامى پيامبر بيشتر بود؟ چرا ابوبكر كه خشونت و قساوت قلب او را نداشت دچار چنين حالى نشد؟
4- آيا آن رفتار نيز از علاقه به پيامبر بود كه درحال حيات حضرت به وى نسبت هذيان و بيهوده گويى داد و به ديگران نيز نهيبزد كه گوش به حرف او ندهيد، درك و حواس درستى ندارد كه چهمىگويد؟!
5- چرا شبهه وفات نكردن پيامبر تنها براى عمربن خطاب پيشآمد؟ او از كجا و به كدام آيه و روايت چنين حدس زد كه رسولخدا(ص)نمرده است و چون موسى به ميقات رفته و به زودى بازمىگردد و دست و پا قطع مىكند؟!
6- هنگامى كه اسامه براى تاخير درحركتسپاه خود عذر مى آوردكه نخواستم از مسافران حال تو را جويا شوم، خوب بود عمر مىگفت: اين بيتابى چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است كه تا وعدههايشمحقق نشود، پيامبر(ص)از دنيا نخواهد رفت. اين كه عمر خود عذرمىآورد كه در اين روزهاى حساس نبايد پيامبر را بدين حال تنهاگذاشت دليل آن است كه آنها همه مىدانستند كه به زودى رسولخدا(ص)رحلتخواهد كرد.
7- چرا او پيش از تحقيق و اطمينان، اين گونه جنجالبرانگيخت؟8- چه حكمت داشت كه تنها با تاييد ابوبكر آرام گرفت نه باسخن ديگران؟ «آياتى كه ابوبكر خواند، نبايد سبب شود كه اوتغيير عقيده دهد، زيرا مفاد آيات جز اين نيست كه پيامبر(ص)نيزبه سان مردم مىميرد، در صورتى كه خليفه منكر امكان مرگ او نبودبلكه مى گفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسيده است، زيرا هنوزكارهايى ناتمام مانده و رسالتهايى انجام نگرفته است.» به اعتراف ابنابىالحديد آن جنجال همه بهانه اتلاف وقتبراىرسيدن ابوبكر بود و جز اين، علتى نداشت.
نویسنده : یوسف بوشهری
آخرین ویرایش توسط مدیر: