این اصالت انسان و انسان محوری درباره زیبایيهای طبیعی و هنری را نميتوان با آن انسانشناسيهای سطحينگر كه ما زیبایيها را از جهان عینی در ذهن منعكس ميكنیم و از آنها لذت ميبریم، تفسیر و توجیه نمود. اریك نیوتن توبیخی متوجه فیلسوفان نموده ميگوید:
"آنها همه در پی بررسی احوال ذهن آدمياند و هیچكدامشان به چیزهای زیبا نمينگرند و یا به اصوات زیباگوش فرا نميدهند، تا آنجا كه كتابهای ایشان به ندرت مصوّر است، این متفكران به جای آنكه خاصیت ذاتی (خاصیت عینی زیبایی) را مورد بررسی قرار دهند، به تجزیه و تحلیل تأثیر آن خاصیت بر ذهن خود ميپردازند، ظاهرا دلیل معتبری وجود ندارد كه بر اساس آن، بتوانیم یك هیجان عاطفی را مهمتر از علت ایجاد كننده آن بشمار آوریم."
این توبیخ به همان مقدار كه متوجه فیلسوفان یك بعدنگر ميشود، به آن تحلیلگران عینی نیز متوجه است كه ركن اصیل پدیده زیبایی را نمودهای عینی آن ميدانند. اگر نبودن عكس و صورت در كتب فلاسفه زیباشناس، دلیل نقص كار آنهاست، درك نكردن این حقیقت كه: "آوازه جمالت از جان و دل شنیدیم" نیز دلیل نقص عینی گرایان در شناخت زیبایيها ميباشد، اگر تفسیر و توجیههای ما درباره جنبه عینی و نمود هنرهای زیبا، مانند واقعیات علمی محض كه در جهان برون ذهن تفسیر و توجیه ميشوند كافی بود، هیچ دلیلی برای مراجعه به درون و بررسی تحلیلی و تركیبی در استعدادهای كیفیتناپذیر درون وجود نداشت، اریك نیوتن برای پاسخ به این مسئله كوشش ميكند، ولی نميتواند بیش از این اندازه پیش برود كه نمود عینی زیبایی دخالت در احساس زیبایی دارد، ولی در برابر سؤالات زیر نميتواند پاسخ قانع كنندهای بدهد. سؤالات مسلسل از این قرار است:
"تپههای خار از گل سرخسهای وحشی فراوانتر است و تیغههای علف از تپههای خار هم فراوانتر است."
اما چگونه ميتوان این عقیده قطعی را توجیه كرد كه هر یك از اشیاء دارای درجات مختلفی از زیبایی دیدنی هستند؟ بيشك از اینكه بگوییم: بعضی چیزها متناسبتر یا خوشرنگتر و یا دارای شكلی موزونتر از برخی دیگرند، سودی نخواهیم برد، زیرا فورا این مشكل پیش ميآید كه ملاكهای سنجش تناسب و رنگ و شكل را از كجا به دست آوردهایم؟
تا زمانی كه نتوانیم به چنین ملاكهایی رجوع كنیم، كیست كه حق داشته باشد، بگوید: پاهای خوك بیش از اندازه كوتاه است. بیش از اندازه كوتاه برای چه چیز؟ برای خود خوك، این را كه محققا نميتوانیم بگوییم، زیرا اگر چنین ميبود ناچار در جریان تحولات حیاتی، پاهای نازك خوك، به اندازه مورد نیازش بلندتر شده بود. برای زیبایی؟ اما مگر نه این است كه پایههای گنجه كشودار از پاهای خوك هم كوتاهتر است؟ و با این وصف كسی اعتراض نميكند كه گنجه كشودار ذاتا چیزی زشت است.
البته به آسانی ميتوان گفت كه گردن اسب، خمی باوقار دارد، لیكن باید دانست چه چیز موجب وقار داشتن خط خمدار ميگردد. آیا یك نوع خط خمدار ميتواند در نفس خود باوقار باشد و نوعی دیگر از خط خمدار فاقد آن خاصیت بماند؟ و اگر تصادفا در ضمن مشاهده دقیق دریابیم كه خم گردن اسب عینا متشابه با خم كپل خوك است، آنوقت در این باره چه خواهیم گفت؟
البته اریك نیوتن ميخواهد برای این سؤالات پاسخ صحیح پیدا كند، ولی موفقیت وی در این باره چشمگیر نیست، اگر چه تحقیقاتی شایسته انجام ميدهد، آنچه كه ميتواند از این محقق درباره هنر مورد پذیرش باشد و تقریبا مطابق با همان نظریه است كه ما بیان ميكنیم، اینست كه ميگوید:
"زیبایی در طبیعت محصول كردار ریاضی طبیعت است كه به نوبت خود محصول خاصیت وجودی هر موجودی است و حال آنكه زیبایی در هنر نتیجه عشق آدمی مبتنی بر شهود یا ادراك مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت است."
به شرط اینكه این محقق كلمه عشق را با ابهام نگذارد. عشق آدمی مبتنی بر شهود یا ادراك مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت چه معنا دارد؟ مسلما منظور انعكاس محض جهان عینی در ذهن و عمل ریاضی ذهن درباره واقعیات انعكاس یافته نیست. زیرا به اضافه اینكه ذهن آدمی درباره آن واقعیات از جهان هستی كه هیچگونه زیبایی ندارند، باز عمل ریاضی انجام ميدهند، یعنی ذهن آدمی ميتواند از هر گونه واقعیات جهان، چهره ریاضی آنها را نبیند و درك كند و با این حال در برخی از موارد نه تنها زیبایی ندارند بلكه زشتنما هم هستند و در برخی دیگر احساس زیبایی مينماید. من گمان ميكنم اریك نیوتن همان را ميخواهد بگوید كه مولانا با چند بیت ساده و عمیقتر بیان نموده است:
عشق امر كل ما رقعهای او قُلزُم و ما قطرهای او صد دلیل آورده و ما كرده استدلالها
یعنی آنچه كه عنصر اساسی زیبایی است، عشق آدمی بر شهود مستقیم عالم وجود است، وقتی كه این شهود دست داد، آن وقت عقل آدمی شروع ميكند به بیان دلایل و توضیح چهرههای عقلانی و ریاضی عالم وجود.
به همین جهت است كه اسلام اصرار فراوانی بر خودشناسی مينماید.
در جملات نهجالبلاغه آمده است كه:
"اِنَّ مِنْ أَعْظَمِ ما أَنْعَمَ اللّهُ عَلی عَبْدٍ أَن أَعانَهُ لِنَفْسِهِ."
"از بزرگترین نعمتهای خداوندی بر یك بنده آنست كه او را در خودشناسی و خودسازی كمك نماید."
منبع : tebyan
"آنها همه در پی بررسی احوال ذهن آدمياند و هیچكدامشان به چیزهای زیبا نمينگرند و یا به اصوات زیباگوش فرا نميدهند، تا آنجا كه كتابهای ایشان به ندرت مصوّر است، این متفكران به جای آنكه خاصیت ذاتی (خاصیت عینی زیبایی) را مورد بررسی قرار دهند، به تجزیه و تحلیل تأثیر آن خاصیت بر ذهن خود ميپردازند، ظاهرا دلیل معتبری وجود ندارد كه بر اساس آن، بتوانیم یك هیجان عاطفی را مهمتر از علت ایجاد كننده آن بشمار آوریم."
این توبیخ به همان مقدار كه متوجه فیلسوفان یك بعدنگر ميشود، به آن تحلیلگران عینی نیز متوجه است كه ركن اصیل پدیده زیبایی را نمودهای عینی آن ميدانند. اگر نبودن عكس و صورت در كتب فلاسفه زیباشناس، دلیل نقص كار آنهاست، درك نكردن این حقیقت كه: "آوازه جمالت از جان و دل شنیدیم" نیز دلیل نقص عینی گرایان در شناخت زیبایيها ميباشد، اگر تفسیر و توجیههای ما درباره جنبه عینی و نمود هنرهای زیبا، مانند واقعیات علمی محض كه در جهان برون ذهن تفسیر و توجیه ميشوند كافی بود، هیچ دلیلی برای مراجعه به درون و بررسی تحلیلی و تركیبی در استعدادهای كیفیتناپذیر درون وجود نداشت، اریك نیوتن برای پاسخ به این مسئله كوشش ميكند، ولی نميتواند بیش از این اندازه پیش برود كه نمود عینی زیبایی دخالت در احساس زیبایی دارد، ولی در برابر سؤالات زیر نميتواند پاسخ قانع كنندهای بدهد. سؤالات مسلسل از این قرار است:
"تپههای خار از گل سرخسهای وحشی فراوانتر است و تیغههای علف از تپههای خار هم فراوانتر است."
اما چگونه ميتوان این عقیده قطعی را توجیه كرد كه هر یك از اشیاء دارای درجات مختلفی از زیبایی دیدنی هستند؟ بيشك از اینكه بگوییم: بعضی چیزها متناسبتر یا خوشرنگتر و یا دارای شكلی موزونتر از برخی دیگرند، سودی نخواهیم برد، زیرا فورا این مشكل پیش ميآید كه ملاكهای سنجش تناسب و رنگ و شكل را از كجا به دست آوردهایم؟
تا زمانی كه نتوانیم به چنین ملاكهایی رجوع كنیم، كیست كه حق داشته باشد، بگوید: پاهای خوك بیش از اندازه كوتاه است. بیش از اندازه كوتاه برای چه چیز؟ برای خود خوك، این را كه محققا نميتوانیم بگوییم، زیرا اگر چنین ميبود ناچار در جریان تحولات حیاتی، پاهای نازك خوك، به اندازه مورد نیازش بلندتر شده بود. برای زیبایی؟ اما مگر نه این است كه پایههای گنجه كشودار از پاهای خوك هم كوتاهتر است؟ و با این وصف كسی اعتراض نميكند كه گنجه كشودار ذاتا چیزی زشت است.
البته به آسانی ميتوان گفت كه گردن اسب، خمی باوقار دارد، لیكن باید دانست چه چیز موجب وقار داشتن خط خمدار ميگردد. آیا یك نوع خط خمدار ميتواند در نفس خود باوقار باشد و نوعی دیگر از خط خمدار فاقد آن خاصیت بماند؟ و اگر تصادفا در ضمن مشاهده دقیق دریابیم كه خم گردن اسب عینا متشابه با خم كپل خوك است، آنوقت در این باره چه خواهیم گفت؟
البته اریك نیوتن ميخواهد برای این سؤالات پاسخ صحیح پیدا كند، ولی موفقیت وی در این باره چشمگیر نیست، اگر چه تحقیقاتی شایسته انجام ميدهد، آنچه كه ميتواند از این محقق درباره هنر مورد پذیرش باشد و تقریبا مطابق با همان نظریه است كه ما بیان ميكنیم، اینست كه ميگوید:
"زیبایی در طبیعت محصول كردار ریاضی طبیعت است كه به نوبت خود محصول خاصیت وجودی هر موجودی است و حال آنكه زیبایی در هنر نتیجه عشق آدمی مبتنی بر شهود یا ادراك مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت است."
به شرط اینكه این محقق كلمه عشق را با ابهام نگذارد. عشق آدمی مبتنی بر شهود یا ادراك مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت چه معنا دارد؟ مسلما منظور انعكاس محض جهان عینی در ذهن و عمل ریاضی ذهن درباره واقعیات انعكاس یافته نیست. زیرا به اضافه اینكه ذهن آدمی درباره آن واقعیات از جهان هستی كه هیچگونه زیبایی ندارند، باز عمل ریاضی انجام ميدهند، یعنی ذهن آدمی ميتواند از هر گونه واقعیات جهان، چهره ریاضی آنها را نبیند و درك كند و با این حال در برخی از موارد نه تنها زیبایی ندارند بلكه زشتنما هم هستند و در برخی دیگر احساس زیبایی مينماید. من گمان ميكنم اریك نیوتن همان را ميخواهد بگوید كه مولانا با چند بیت ساده و عمیقتر بیان نموده است:
عشق امر كل ما رقعهای او قُلزُم و ما قطرهای او صد دلیل آورده و ما كرده استدلالها
یعنی آنچه كه عنصر اساسی زیبایی است، عشق آدمی بر شهود مستقیم عالم وجود است، وقتی كه این شهود دست داد، آن وقت عقل آدمی شروع ميكند به بیان دلایل و توضیح چهرههای عقلانی و ریاضی عالم وجود.
به همین جهت است كه اسلام اصرار فراوانی بر خودشناسی مينماید.
در جملات نهجالبلاغه آمده است كه:
"اِنَّ مِنْ أَعْظَمِ ما أَنْعَمَ اللّهُ عَلی عَبْدٍ أَن أَعانَهُ لِنَفْسِهِ."
"از بزرگترین نعمتهای خداوندی بر یك بنده آنست كه او را در خودشناسی و خودسازی كمك نماید."
منبع : tebyan